حضرت عشق

یکی پیش سلطان عارفان بایزید بسطامی رفت و گفت یا شیخ همه عمر در جستجوی حق بسر بردم و اند بار حج پیاده بگذاردم و چند دشمنان دین را در غزا سر از تن برداشتم، و چند مجاهده ها کشیدم، و چند خون جگرها خوردم، حضرت عشق...ادامه مطلب

آن مهتر و آن بهتر ، آن سیّد و آن سرور سید الانبیاء رسول دوسرا ص چنین می‌فرماید:

من جاوَز اربعین سنةً فلم یغلب خیره بشرّه فلیتجهز الی النّار.

یعنی هر آن کس که در این سرای فتور و متاع غرور که تو او را دنیا می‌خوانی سال او به چهل برسد و خیر او بر شر او غالب نگردد و طاعت او بر معصیت راجح نیاید، او را بگوی که رخت برگیر و راه دوزخ گیر.

حضرت عشق...

الله اکبرنماز ازبهرقربانست (قصدقربت) لازمست باشد اکبر، تا در تو تکبر هست و

تا تو هستی ، هست گفتن الله لازم است

و قصد قربانی لازم است...

اکنون تاکی بت (خویشتن) دربغل گیری و بنماز آیی الله اکبر گویی

(دل به خویش مشغول  و زبان به معشوق)

 

-مقالات شمس تبریزی

حضرت عشق...

 بایزید بسطامی ره یک شب در خلوتخانۀ مکاشفات کمند شوق را بر کنگرۀ کبریای او در انداخت، و آتش عشق در نهاد خود برافروخت، و زبان را از در عجز و درماندگی بگشاد و گفت :

یا ربِّ مَتی أصِلُ الَیکَ؟ بار خدایا تا کی در آتش هجران تو سوزم، کی مرا شربت وصال دهی؟

 ندا آمد که بایزید هنوز تویی تو همراه توست اگر خواهی که به ما رسی دع نفسک و تعال، خود را بر در بگذار و در آی.

حضرت عشق...

و حضرت عشقم فرمود چون پروانه تاسحرطواف شمع وجودش کنم آنگاه خاکسترشوم..

هفتمین دور طواف که تمام شود ...

دو رکعت نماز عشق بین رکن و مقام برخاکسترم خواهم گذارد..

آنگاه ققنوسی خواهم شد برآمده از خاکستر خود

 

حضرت عشق...

 به خاک پای عزیزت که عهد نشکستمز من بریدی و با هیچ کس نپیوستمکجا روم که بمیرم بر آستان امیداگر به دامن وصلت نمی‌رسد دستمشگفت مانده‌ام از بامداد روز وداعکه برنخاست قیامت چو بی تو بنشستمبلای عشق تو نگذا حضرت عشق...ادامه مطلب

زاندازه بیرون تشنه ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را​​​​​​

من نیز خواب ازچشم خوش برمی نکردم پیش ازین

روزفراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

فریاد می دارد رقیب ازدست مشتاقان او

آواز مطرب درسرا زحمت بود بواب را

سعدی چوجورش می بری نزدیک اودیگر مرو

ای بی یصر!! من می روم؟؟ او می کشد قلاب را

 

حضرت عشق...

آنکه با نیم نظردل زکف ماببرد

 

کاش بانیم دگر پی به تمناببرد

پنجه ی مسلک مجنون به گریبان منست

زودباشد که مرا نیز به صحرا ببرد

در ره عشق تو از کس نهراسم که به دهر

نیست مردی که نهیبش دلم از جاببرد

 

 

حضرت عشق...

پرسید: چگونه ای؟ گفت: چگونه باشد حال قومی که دردریاباشد

وکشتی بشکند وهریک برتخته ای بمانند؟ 

گفت: صعب باشد.

گفت:حال من چنین است.

 

(عطار نیشابوری عزیز) 

حضرت عشق...

نعمت الله رو چو میدیدم

شدیقینم که اوست محرم عشق

ورق عاشقی چوشدمعلوم

این سخن بود فضل اعظم عشق

که سراسرجهان و هرچه دروست

عکس یک پرتوی است از رخ دوست

 

(شاه نعمت الله ولی) 

حضرت عشق...